کد مطلب:140479 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

زبان حال حضرت سکینه خاتون با ذوالجناح




خطاب من بتو ای ذوالجناح بی راكب

بگو به كجا است مرا سرور و تو را صاحب



چه روی داده كه كار تو ناله و زاری است

چرا ز هر بن موی تو خون روان جاری است



چرا تمامی یال تو غرق خون گشته

چرا ز پشت تو زین تو واژگون گشته



خدنگ ظلم تو را همچنان هما كرده است

تنت به مثل عقاب از چه پر برآورده



ز بهر چیست كه جاریست اشگ گلنارت

ز خون كیست كه مالیده ای به رخسارت



اگر كه خون رخت نیست از گلوی حسین

رسد ز بهر چه آن قدر از تو بوی حسین



بدین صفت كه تو را غرق خاك و خون نگرم

یقین كه چرخ جفا پیشه كرده بی پدرم



شهی كه خاك رهش بود زیب عرش برین

كدام گوشه میدان فكندیش به زمین



در آن زمان كه ز تیر مخالفان غرور

تن مطهر او شد چه خانه ی زنبور



كسی گرفت ز خاك بلا سرش یا نه

رساند هیچ كس آبی به حنجرش یا نه



كنون كه خاك دل از دیده ام برآوردی

كز آنكه باب مرا بردی و نیاوردی






مرا برای رضای خدا ببر بر او

كه تا ز خاك به زانو نهم دمی سر او



ز خون دیده نهم بر جراحتش مرهم

زنم به دیده اش آبی ز چهره پرنم



رسانیم تو در این آفتاب اگر ببرش

كنم ز موی سر خویش سایبان به سرش



دمی اگر بگذارند كوفیان به منش

كنم ز سوزن مژگان رفو بزخم تنش



مرا ببر كه بگویم به آن كشیده تعب

بیا كه شمر كشد معجر از سر زینب



مرا ببر كه بگویم دو دیده باز كند

به نعش اكبر خود خیزد و نماز كند



رقم زنی اگر اینگونه شرح این غم را

به سوز و آه تو جودی تمام عالم را